khassssss
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
خاص
تاریانا موزیک
کاسپین گپ
ویکی ناز
جالب ترین ترفند های کامپیوتری
http://susawebtools.ir/?p=42
خنده و اطلاعات عمومی
تک ناز
http://shiraz-song.ir/
طنز
http://forosh.modiranmarket.biz
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان khassssss و آدرس yegane98.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 22
بازدید کل : 729
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
yegane

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 22 شهريور 1392برچسب: رمان هکر قلب, :: 1:47 :: نويسنده : yegane

پست دوم رمان هکر قلب
..............
..............................

آهنگ کشک و دوغ متین معارفی رو گذاشته بودم و صداش هم تا آخر بود و همراه با آهنگ هم ورزش میکردم هم میخوندم.


به یاد من به نام تو به نام عشق وعاشقی که مرگ من رو از خدا بخواد
بخواه که من بمیرمو نباشمو نخونمو نفهممو ندونمو که خر باشم
که مستم از دعای مادرم که سمت عاشقی نرم به قول مادرم که عاشقی کشک و دوغو...



صفحه ی گوشیم که روی میز کامپیوتر بود روشن شد.از خوندن دست برداشتم و گشویمو گرفتم.اس ام اس جدید اومده بود.منم که خر شانس.از طرف شروین بود.نوشته بود:


_سلام هلیا.حالت چطوره؟تا نیم ساعت دیگه حاضر باش با هم بریم بیرون.خبرشو بهم بده.


نیشخندی زدم.اینم دل خوشی داشت..میدونستم کارم اشتباهه ولی بی توجه بهش دوباره به خوندن ادامه دادم:



به جان من به قران به اسمت قسم که عاشقی کردن حرومه.
تو جایی که بنز و منز و عشق و مشق و س...ک..س..و مکسو آدم پولدار سلیمه.
ب این زمان و آن زمان و این جهان و آن جهانو میخندم و میشینم کنار تو..
قول میدم که اعتیادمم ترک میکنم برای تو
قول میدم که آدم خوبی بشم به پای تو......به پای تو...



در اتاقم باز شد.بابام اخمی کرد و رفت سمت کامپیوتر و صدا رو قطع کرد.


_چرا صدارو قطع کردی بابا؟


بابا با دلخوری گفت:یک ساعته دارم صدات میکنم.


_مگه چیزی شده؟ببخشید بابا.نشنیدم.


_با این صدای بلند آهنگ باید هم نشنیده باشی.آخه من نمیدونم این آهنگا چیه گوش میدی دختر.روحیت خشن میشه.بابا جون بشین دو تا شجریانی استاد بنانی چیزی گوش کن.من نگرانتم از یه طرف این آهنگا رو گوش میکنی از یه طرف دیگه هم همیشه در حال کشتی کج دیدنی.


در حالیکه روی تختم میشستم گفتم:ای بابا پدر من..حرفایی میزنیا.هرکسی سلیقه ای داره دیگه.یکی مهرنوش گوش میده یکی سیاوش یکی ابی یک خواجه امیری یکی هم مثل من متین و یاس گوش میده.


بابا با ناراحتی طوری که انگار بهش برخورده باشه گفت:اونوقت بنان و شجریان رو کسی گوش نمیده؟


خندیدم و گفتم:بنان که تاج سره.


و با صدای آرومی زدم زیر خوندن و گفتم:


بــــــــــاز ای الهه ی نـــــــــــاز.
با دل من بســـــــاز.


بابا دستشو آورد بالا و گفت:باشه باشه دخترم.فهمیدم.اصلا هرکاری تو دوست داری بکن.حداقل صداش رو کمتر کن.


_چشم بابا


داشت از اتاق خارج میشد که گفتم:بابا نگفتین چی کار داشتین که صدام میکردین.


زد روی پیشونیش و در حالیکه با یه دستش به چارچوب در تکیه میداد گفت:حواس برام نمیزاری که دختر.شروین زنگ زد خونه.گفت چند باری برای گوشیت پیام فرستاده و زنگ زده جواب ندادی.منم گفتم ورزش میکنی حواست نیست.خواست بهت بگم حاضر بشی باهم برین بیرون.


کوبیدم روی تخت و گفتم:بابا.تو دیگه چرا؟از تو بعیده.فکر میکردم تو دیگه از حرکات و رفتارم میفهمی که من دلم نمیخواد با شروین زیاد اینور و اونور برم.مثل اینکه تو هم حرف خاله و عمو رو قبول داری.


بابا اخماشو انداخت تو هم و گفت:به هرحال من الان میخوام برم بیرون.بهتره تو هم بری دور بزنی که توی خونه حوصلت سر نره.


درو بست و رفت.بالشتو گرفتم وبا حرص گذاشتم روی سرم.هیچوقت به همه ی حرفام گوش نمیکرد.هرچقدر هم عمو و خاله براش مهم بودن نباید با آینده ی من بازی میکرد.همیشه بهم میگفت شروین تنها فرزند و نوه ی خوانواده ی شهابیه.هرچی ارث دارن به این میرسه.و دیگه به حرفای من گوش نمیکرد که چی میخوام.


پاشدم و گوشیم رو از روی میز کامپیوتر گرفتم و دوباره روی تخت دراز کشیدم.

جز اس ام اس و زنگ شروین خبر دیگه ای نبود.دیگه مونده بودم باید چیکار کنم تا از دست شروین خلاص بشم.

برای من که قلبی ندارم عشق و علاقه مزخرف ترین چیزیه که یه پسر میتونه در موردش باهام حرف بزنه.و چقدر این شروین مزخرف میگفت.

من از کسایی که بهم آویزون باشن خوشم نمیاد....اگه کسی رو که میخوام پیدا کنم حتی اگه خودش هم نخواد کاری میکنم که عاشقم بشه....والا...

بوی عرق گرفته بودم.تصمیم گرفتم برم یه دوش بگیرم و بعد به شروین زنگ بزنم و بگم باهاش میام.بابا که خونه نبود.پس زیاد هم پیشنهاد بدی نبود که یه دور بزنم و شروین رو اذیت کنم.البته یه گوشی هم بزارم توی گوشم تا حرفای اون رو نشنوم.


بعد از یه دوش سریع که فکر کنم 10 دیقه طول کشید اومدم بیرون.گوشیم داشت زنگ میخورد.شروین بود.چه بهتر خودش زنگ زد.


_بله؟


_سلام هلیا.چرا جواب نمیدادی؟میدونی چند بار به گوشی خودت و تلفن خونتون زنگ زدم؟دیگه داشتم نگران میشدم.


قیافمو در هم کردم و گفتم:با اجازه تون رفته بودم دوش بگیرم.


_درو باز کن من پشت درم.


میخواستم اینبار تا جای ممکن مهربون باشم و منطقی در یک فرصت مناسب بهش بگم بیخیال من بشو.


_باشه.صبر کن


تلفن رو بدون حرف دیگه ای قطع کردم.

از پشت آیفون دیدمش.دکمه ی آیفون رو زدم و در خونه رو هم باز گذاشتم و به سمت اتاقم برگشتم.

چند بار موهامو بالا و پایین کردم.صدای بسته شدن در اومد و چند لحظه بعد کنار چارچوب اتاقم ظاهر شد.

 

پست سوم رمان هکر قلب:
............


با خوش رویی گفت:سلام عزیزم.


چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:علیک


لبخندش پررنگ تر شد و گفت:همیشه آرزوی دیدن همچین صحنه ای رو داشتم.


در حالیکه میومد توی اتاقم گفت:منو تو...تنها...توی یه خونه...تو از حموم میای....من برات میوه میارم...


پخ زدم زیر خنده....خوشم میاد همیشه میدونه وظیفه اش چیه.با همون خنده سشوار رو برداشتم و از جلوم کنارش زدم و سیمشو زدم به پریز که پشت شروین بود.


_چه عجب خنده ی شما رو هم دیدیم.


بی تفاوت گفتم:کجا میخوایم بریم؟


چند لحظه مکث کرد.دستم روی دکمه ی سشوار بود برگشتم سمتش و با تعجب گفتم:با تو بودم.کجا میخوایم بریم؟


من من کرد و گفت:امشب یک جشن خیلی مجللی برای پسر رییس کارخونه ی .....قراره برگزار بشه.میخواد واسه ی ادامه ی زندگی بره اسپانیا.یکی از دوستای منم هست.قراره یک همراه با خودم ببرم.منم از تو میخوام که باهام بیای.


با خشونت گفتم:ولی تو به من گفته بودی میخوایم بریم دور بزنیم.


اومد نزدیک تر و خواست شونه هام رو بگیره که پسش زدم:


_نمیخواستم از پشت تلفن بگم.چون راضی کردن تو کار سختیه.امشب همه ی کله گنده ها یک جا جمع میشن.


شاکی نگاهش کردم و گفتم:


_خب به من چه ربطی داره.


عاجزانه گفت:هلیا..خواهش میکنم یک بار به حرفام گوش کن.


_الان ساعت 8 و نیمه.یه ساعت طول میکشه تا من حاضر بشم.نرفته باید برگردیم.


در حالیکه متوجه شده بود یکم نرم شدم لبخند زد و گفت:تو نگران نباش عزیزم.جشن اینا تا نصفه شب ادامه داره.


چشمامو گرد کردمو گفتم:دیگه بدتر.خودت میدونی که بابا نمیزاره من تو اینجور جشنا شرکت کنم.


_عزیز من...


چشم غره ای بهش رفتم.مکثی کرد و گفت:


_با بابات صحبت کردم.اون کاملا به من اعتماد داره.از نظر اون مشکلی نبود.


پوزخندی زدم و سرمو بردم جلوی صورتش و گفتم:به تو!!


_بس کن هلیا.آخه تو تا به حال چه اشتباهی از من دیدی؟


با بیخیالی در حالیکه دوباره سشوار رو برمیداشتم گفتم:


_مشکل همینه که تو ظاهرت خوبه..ولی من بعید میدونم باطنت هم انقدر خوب باشه.حالا هم برو بیرون تا من حاضر شم.


سشوار رو روشن کردم.نگاه خیره اشو از توی آینه دیدم.بعد از چند ثانیه نفسشو با عصبانیت داد بیرون و از اتاق خارج شد.بعد از خشک کردن موهام پیرهن سورمه ای مو از توی کمد درآوردم و تنم کردم.متاسفانه برای بستن زیپش مشکل داشتم.در اتاقم رو باز کردم.شروین روی مبل نشسته بود و فیلم میدید.صداش کردم:شروین.


برگشت و نگاهم کرد.از دستم دلخور بود.ولی خب به من مربوط نبود.در ادامه ی حرفم گفتم:


_پاشو بیا زیپ پیرهنمو ببند.


از جاش بلند شد و اومد سمتم.پشتمو بهش کردم.زیپ لباس رو تا آخر بالا کشیدو گفت:امر دیگه ای؟


برگشتم سمتشو گفتم:نه.ممنون.فقط پوست میوه ای رو که خوردی از توی پیش دستی بردار بزیر تو سطل آشغال.بعدش هم پیش دستی رو بشور.

متعجب نگاهم کرد.

رفتم توی اتاق و درو بستم.میخواست پیشنهاد نده.شونه هامو بالا انداختم.

آرایش دخترونه ای ولی با خط چشم پررنگی کردم.پایین موهامو به سرعت فر کردم.کاشکی زودتر بهم میگفت حداقل آرایشگاه میرفتم.کار بیشتری از دستم بر نمیومد.محکم موهامو بالای سرم بستم.خوشم اومد.صورتم کشیده تر شد.گوشواره های بلندی رو به گوشم انداختم.مانتوی کوتاهی تنم کردم و شال مشکیم رو هم خیلی ملایم روی سرم گذاشتم.

کفش پاشنه بلندمو از توی کمد برداشتم واسپری زدم و از اتاق بیرون رفتم.شروین با شنیدن صدای در از جاش بلند شد و رو بهم وایساد.

چند لحظه بی حرکت نگاهم کرد.اومد کنارم.

خیره شد بهم.دستشو گذاشت زیر چونه ام.

من هم با چشمانی بی احساس و گستاخ بهش نگاه کردم.آروم زمزمه کرد:


_بی نظیری هلیا....بی نظیر....


خواست سرشو نزدیک بیاره که خیلی خونسرد کنارش زدم و بی توجه بهش به سمت در حرکت کردم.

بعد از چند لحظه صدای کفش های اون رو هم شنیدم که به سمتم اومد.

با آسانسور رفتیم پایین.متوجه نگاهش شده بودم.سرمو بالا کردم و ابرویی براش بالا انداختم.

آسانسور ایستاد.با هم رفتیم بیرون.خواست دستمو بگیره که نذاشتم.

ماشینش جلوی در پارک بود.درو برام باز کرد.سوار شدم.خودش هم سریع سوار شد.این کارها خیلی بهش میومد.خندم گرفت.ولی سریع جمعش کردم.اگه بهش رو میدادم تا ناکجا آباد میتاخت.واقعا موندم چطوری بابا به این اعتماد داره.

ماشینو روشن کردو راه افتاد.


_از قصد نبود.معذرت میخوام.


شروین بود که این رو گفت.بی خیال گفتم:


_مهم نیست.فقط دیگه تکرار نشه.


سرشو کج کرد و خیره نگاهم کرد و گفت:


_نمیدونم چرا تو همیشه خودتو از من بالا تر میبینی.


من هم نگاهش کردم و با تعجب گفتم:مگه نیستم؟


به رو به رو نگاه کرد.بعد از چند لحظه نفسشو با حرص بیرون داد و گفت:چرا...هستی....شاید واسه ی همینه که همیشه جلوت کوتاه میام.همین اخلاقت بود که باعث شد من یه دل نه صد دل عاشق و خواستارت باشم.


لبخندی زد...چشمامو بستم و با بی حوصلگی نفسم رو دادم بیرون و گفتم:بس کن ترخدا.این حرفا به مذاق گوش من خوش نمیاد.

آهنگی گذاشتم و به این صورت جلوی بیشتر حرف زدن شروین رو گرفتم.

وارد باغ مجللی شدیم.ماشین رو کنار بقیه ی ماشین ها پارک کرد.

همزمان با هم پیاده شدیم.اومد کنارم.و بازو هاشو آورد جلوم.

توی چشماش نگاه کردم....جلوی دوستاش نمیخواستم سر افکنده باشه.

بازوهاشو گرفتم.ولی بهش آویزون نشدم.هیچ صدایی از خونه بیرون نمیاد.ولی نور های رنگی از شیشه ها معلوم بود.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: