khassssss
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
خاص
تاریانا موزیک
کاسپین گپ
ویکی ناز
جالب ترین ترفند های کامپیوتری
http://susawebtools.ir/?p=42
خنده و اطلاعات عمومی
تک ناز
http://shiraz-song.ir/
طنز
http://forosh.modiranmarket.biz
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان khassssss و آدرس yegane98.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 15
بازدید کل : 722
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
yegane

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:, :: 18:20 :: نويسنده : yegane

خیره بود روی صورتم و آروم گفت:شالت یه خورده کثیف شده بود.

سرش رو انداخت پایین و گفت:ببخشید منظوری نداشتم.

بیخیال سرم رو تکون دادم که دوباره نگاهش رو حس کردم...نگاهش بازم روی من بود.دستم رو بردم سمت شالم.وای خدا این چقدر عقب رفته بود.گوشم و گوشواره امو همه چیزم معلوم بود.کمی کشیدمش جلو.نمیدونم چرا حس میکردم سهیل کمی کلافه شده.یه لحظه به خودم شک کردم.نگاهی سر تا پا به مانتو و شلوار انداختم.نه هیچ مشکلی نداشت.دوباره در لپ تاپ رو باز کردم.بهترین راه فرار بود.در حالیکه نمیدونستم این وضع سهیل تا آخر اون روز ادامه داره و دیگه اصلا حواسش پی کاری که میکردیم نبود.

این دفعه نگاهاش خاص تر شده بود.برای همین بیشتر از نیم ساعت طاقت نیاوردم و از جام بلند شدم.متعجب گفت:کجا میری؟هنوز نیم ساعت دیگه مونده.

کیفم رو برداشتم گفتم:برای امروز دیگه بسه.هوا هم خیلی گرمه دارم اذیت میشم.

آروم و محجوب طوری که واقعا ازش بعید بود گفت:اگه ناراحت نمیشی دوست داشتم بهت بگم میومدی خونه ی من.اینطوری از شر گرما و چیز های دیگه خلاص میشدیم...اول با ناباوری و بعد با خشم نگاهش کردم..میخواستم دهنم رو باز کنم و چیزی بگم که خودش سریع ادامه داد:باور کن منظور خاصی ندارم.فقط یه پیشنهاد بود.

سرد گفتم:ممنون از پیشنهادت.ولی همین جا هر دومون راحت تریم.

نگاهی بهش کردم و گفتم:خداحافظ

صداش رو نشنیدم که خداحافظی کنه.ولی نگاهش رو تا لحظه ای که از دیدش محو بشم حس میکردم.میدونستم الان داره خودش رو سرزنش میکنه.توی ماشین نشستم.کمی دور زدم و بعد به سمت خونمون حرکت کردم.نیم ساعت بعد بود که گوشیم زن خورد.از روی صندلی برداشتم و نگاهش کردم.ماشین رو زدم کنار...شهاب بود.

_بله.

صدای پر ابهت و خاصش رو شنیدم:

_سلام خانم طراوت.

_سلام.چیزی شده؟

_ تونستین کاری بکنین؟

دوباره من رو جمع میبست.نمیدونم چرا از این کارش خوشم نیومد.ناراحت گفتم:متاسفانه نه.

صداش کمی بلند تر و خشمگین شد:یعنی چی؟خانم طراوت میدونین الان چند روزه که بخاطر این یه مسئله داریم وقت تلف میکنیم؟
ب
ا ناباوری گفتم:چرا صداتون رو بلند میکنین آقای پارسیان.تازه یکی دو هفته شده.یه جوری حرف میزنید انگار من زیر دستتونم و این یه وظیفه اس.

سکوت کرد .صدای نفس هاش رو شنیدم.ولی درک نمیکردم چه حسی داره.بعد از چند لحظه با آرامش اولش گفت:خانم طراوت.این مسئله برای من خیلی مهمه.خیلی بیشتر از اون چیزی که شما فکرش رو میکنید.در صورتیکه انقدر مهم نبود دلیلی نداشت که من مهم ترین اسرارمو به شما بگم.هرچند تمام اطلاعات زندگیتون دست منه و کاملا بخاطر گذشتتون بهتون اعتماد دارم.ولی لطفا زودتر این مورد رو حل کنید.چون طولانی شدنش باعث مشکلات زیادی میشه که مطمئنن نه شما دوست دارین نه من.

_چه مشکلاتی؟

_فعلا که پیش نیومده و لازم نیست بهش فکر کنیم.

کلافه گفتم:ولی سهیل از کنار لپ تاپش تکون نمیخوره.

_واسه ی اینکه هنوز بهت اعتماد نکرده.

_خب من الان باید دیگه چیکار کنم؟خیلی دارم باهاش کوتاه میام.انقدر روش زیاد شده که امروز میگفت ادامه ی تحقیق رو بریم خونه ی ما.

چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت:تو باید خیلی صمیمی تر از قبل با سهیل باشی....حتی اگه مجبور بشیم بهتره....

مکث ترسناکی کرد و ادامه داد:

_بهتره برین خونش.

با ناباوری داد زدم:چـــــی؟

_خانم....

اومدم وسط حرفش و گفتم:شما فکر کردین به حرفتون؟مگه این موضوع چقدر مهمه که خودم رو توی این خطرات بزارم.مثل اینکه شما یه چیز رو کاملا فراموش کردید.این مسئله هیچ ربطی به من نداشت و من فقط میخواستم یه کمک کوچیک بهتون بکنم.

باز هم صداش آروم بود.بازم اغوا گر بود.باز هم صداش خشم من رو کنترل کرد:آروم باشید لطفا.بخاطر کمک هاتون ممنون و این رو هم با اطمینان میگم در صورتیکه شما برید خونه ی سهیل هیچ اتفاقی نمیفته.چون من شما رو با امنیت کامل میفرستم.

_نــــه.

صدام خیلی قاطع بود.

_هرجور که راحتید.ولی زودتر این مشکل رو حل کنین.

_باشه.خودم یه فکری براش میکنم.

ناگهان یاد یه چیزی افتادم:

_آقای پارسیان.یه مشکل دیگه هم هست.یه بار که داخل چند تا از درایو هاش تونستم برم متوجه شدم که از بیشتر پوشه هاش محافظت میشه.

سکوت کوتاهی کرد و گفت:فکر نمیکردم روی پوشه ها هم بخواد رمز بزاره...

تعجب کردم از این حرفش.چون به هرحال هر کسی که فایل خاصی داشت روی اون هاحتما رمز هم میزاشت.

خودش ادامه داد:کارت یکم دشوار تر میشه.علاقه ای به یاد گیری هک و رمز گشایی داری؟

واو....این چی میگفت؟من هک یاد بگیرم.عین چی ذوق کردم....سعی کردم خونسرد باشم گفتم:

_البته.اگه لازم باشه مشکلی نیست.

_زیاد نگران یادگیری این موضوع نباشید.فقط چند تا اصل مهمش رو بهتون آموزش میدم تا مشکلی پیدا نکنید.

دلم میخواست بگم نه این چه حرفیه میزنی.اصلا هم نگران نیستم تو همه رو یادم بده.کم چیزی نبود.استادت بهترین هکر باشه.ولی خب حس میکردم با زدن این حرف سبک میشم.پس جلوی دهنم رو گرفتم و گفتم:باشه.فقط چه روزهایی؟

_سه روز فشرده بهتون آموزش میدم تا برای کارهای دیگه دردسری درست نشه.

_کجا قرار میزاریم؟

با یادآوری صحبت های خشمگینم در مورد پیشنهاد سهیل که با شهاب داشتم تاسفی به حال خودم خوردم.میمردم اگه عادی رفتار میکردم.اینطوری احتمالا توی خونش آموزش میداد و خیلی راحت تر بودیم.

_نگران مکانش نباشید.یکی از دوستام داخل یک آموزشگاه تدریس گیتار داره و من هم اغلب اوقات به اون سر میزنم.سه روز اون جا قرار میزاریم تا کسی شک نکنه.احتمال میدم کلاس خالی داشته باشن.

لوچه ای انداختم ولی با خون سردی گفتم:آدرسش کجاست؟

_آدرس رو براتون میفرستم.

بیخیال درس و دانشگاه شده بودم.فقط امیدوار بودم چیزی رو نیفتم.احساس غرور میکردم.اینکه شهاب شخصا میخواست بهم آموزش بده من رو تا عرش میبرد.شک نداشتم که این افتخار نصیب هرکسی نشده بود و مطمئنن این وسط یه چیز خیلی مهم تری بود که شهاب حاضر به گفتن راز های مهم زندگیش و انجام این کار شده بود....باید زودتر بفهمم چه چیزی این وسطه....


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: